شخصی

ساخت وبلاگ
ی هفته هست منتظرم ببینمش و وقتی امروز ساعت ۱۲:۳۰ صدای عصاش رو شنیدم بال در آوردم دلم میخاست براش دست تکون بدم ولی جایز نبود اینکار وارد کلاس شدم ردیف اول روبروی کولر بود و عصاش کنارش سلام کرد و اون لبخندش خواستم وانمود کنم نمیبینمش ولی نشد و رفتم گوشه کنارش وایستادم و صندلی آوردم فک میکنم ب نگاهش و لبخندش معتاد شدم فک میکنم بهم عادت کرده و دیگه دوستم نداره چون دیگه باهام حرف نمیزنه پیام نمی‌ده نمیگه راستی ی چیزی فقط گف بنظرتون طبیعیه من چیزی نمیفهمم و من برگشتم بهش نگاه کردم و کلی لبخند زدم و نتونستم جوابشو بدم حرفام بی معنی و گنگ بود و کل کلاس منتظر نگاهش بودم ک متوجهش نشدم فقط موقع زنگ نتونستم بمونم و باهاش حرف بزنم و باید میرفتم ینی موندن جایز نبود اومدم تو سالن از کنارم رد شدبرگشتم و نبود و این هفته هم ندیدمشمن ب صداش معتاد شدم شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ababalengderazzeinab2 بازدید : 63 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 12:03